اثرات روانی طلاق بركودكان
وقتی تصمیم برای انجام طلاق گرفته می شود، چه تاثیری بر والدین وفرزندان به وجودمی آورد؟به یاد داشته باشید گرچه طلاق جوانب حقوقی دارد بیشتر جوانب عاطفی طلاق بیرون از دادگاه رخ می دهد والدین باید یادبگیرند كه چگونه با تاثیرات طلاق هم برای خود وهم برای فرزندانشان كنار بیایند نكته مهمی كه باید خاطرنشان كنیم این است كه این موضوع مورد اختلاف وبحث است ك |
دسته بندی | روانشناسی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 21 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 46 |
پیشینه نظری
نظریة وابستگی
باولبی مبدع نظریة وابستگی است. او به بررسی تاثیر غرایز و نیز محیط در رشد كودك پرداخت. ریشه این نظریه را می توان در رفتارگرایی دانست- مطالعة رفتار اجتماعی و خانوادگی پرندگان و حیوانات هر یك از انواع در بدو تولد صاحب ذخیرة رفتاری ویژة نوع خودش است. در ایجاد هر یك از انواع رفتار مراحلی بحرانی وجود دارد و محركها و پاسخهای محیطی این رفتار را برمی انگیزاند یا خاموش می كنند. رخدادهای این مراحل بحرانی در ایجاد یا عدم ایجاد پاسخ ها، شدت سركوب و اشكال حركتی آنها و نیز محركهای خاصی كه آنها را فعال می كنند یا پایان می بخشند تاثر می گذارند. رفتار حاكی از وابستگی بخشی از ذخیرة رفتاری نوزاد است. هدف آن حفظ نزدیكی با مادر برای تضمین بقاست. مادر لزوما مادر بیولوژیكی یا حتی مونث نیست، باولبی در نوشته های بعدیش متوجه شد نقشهای خانوادگی قابلیت تعویض پذیری دارند. نوزاد با انواع متعدد رفتار نزدیكیش را حفظ می كند: با گریه، لبخند، چسبیدن، دنبال كردن. پاسخ مناسب مادر به این رفتارها خاتمه می دهد. رفتار حاكی از وابستگی غالبا احساس عمیقاً دوگانه عشق و نفرت را به همراه دارد، حال آنكه احساس عشق و امنیت دوگانگی را تحلیل می برد و در محیط ایجاد اعتماد می كند. وابستگی در سه ماهة آخر سال اول بسیار شدید است و در سال دوم و سوم با شدت كمتری ادامه می یابد. پس از این دوره كودكان قادر می شوند جداییهای كوتاه مدت را تحمل كنند. رفتار وابستگی در وضعیتهایی كه مایة ترس و ناشادمانی است تشدید می شود؛ مثلا در بیماری، تاریكی، و محیط ناآشنا. كودكان وابسته و دارای احساس امنیت، كه نیازهاشان برطرف شده باشد، بیش از كودكان وابسته ای كه احساس امنیت نمی كنند قادرند جدایی را تحمل و جهان اطراف را كشف كنند. باولبی تمایل به تك شكلی را مسلم می دانست- بیشتر كودكان به تصویر مادر واحد وابسته می شوند. (والچاك، 1366).