عشق مادری
بر طبق متون تخصصی، روانشناسان طرفدار و هواخواه1 یكی از دو نظریه روانكاوی یا یادگیری اجتماعی هستند كه بیان میدارند دلیل عشق بچهها به مادرشان ارضای نیازهای نخستین گرسنگی و مكیدن است به عبارت دیگر، آنها میگویند كه « دلبستگی نوزاد به مادرش نشأت2 گرفته از سایقهای درونی است كه موجب راهاندازی فعالیتهایی میشوند كه با تغذیه3 از سینه مادر مرتبطاند |
دسته بندی | روانشناسی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 21 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 7 |
ترجمه : امیرمحمد شهسوارانی
تئوریهای مربوط به عشق مادری: غذا در برابر تماس
هارلو، روانشناسی كه یادگیری نوزادان میمونها را مورد تحقیق و بررسی قرار داد، توضیح داده است كه چرا مشاهدات وی درباره میمونها در آزمایشگاهش آن اعتقاد را زیر سؤال برده است:
مابیش از 60 تا از آنها را بین 6 تا 12 ساعت پس از تولد از مادرانشان جدا كردیم و با بطری به آنها شیر دادیم.5 میزان مرگ و میر نوزادان به علت كمبودی بود كه ما بوجود آورده بودیم یعنی آنها را به مادرانشان سپرده بودیم. بچههایی را كه با بطری تغذیه كرده بودیم سنگینتر و سالمتر از نوزادان دور از مادرانشان بودند... در طول دوره آزمایشاتمان، ما متوجه شدیم كه نوزادان رشد یافته در آزمایشگاه دلبستگیای قوی به كهنههای بچهای كه ما با آن كف قفسها را میپوشاندیم پیدا كردهاند ( هارلو، 1986). در واقع، به نظر می رسید كه نوزادان میمونها به كهنههای بچه مانند بطریهایشان به گونهای عاطفی دلبسته شدهاند. این درست عكس دو تئوری غالب6 بود. تئوری روانكاوی میگفت كه نوزاد به هر چیزی كه نیازهای دهانیاش را برطرف كند عشق میورزد ( سرپستانك )7 نظریه یادگیری پیشبینی میكرد كه نوزاد بر هرچیزی كه بوسیله غذا تقویت شود دلبسته شود ( بطری). بنابراین هارلو شروع به اجرای یك « تحلیل آزمایشی دقیق » از دلبستگی انسان، بوسیله میمونهایش، نمود. استفاده از میمون برای تحقیق درباره فرآیندهای عاطفی انسان برای بعضی از افراد چرخه به نظر میرسید، اما نه برای هارلو كه یك روانشناس تجربی آموزش دیده و با تجربه بود. او میدانست كه این غیر اخلاقی است كه نوزادان انسان را از مادرانشان جدا كند، ولی او معتقد بود كه در فرآیندهای پایهای مربوط به محبت، كه شامل پرستاری،تماس، چسبیدن، و حتی كاوش و بررسی دیداری و شنوایی است هیچ گونه تفاوتی دو گونه با هم ندارند).
( هارلو، 1968 ).
هارلو دو مادر بدل8 ( مصنوعی ) در اندازه واقعی، برای میمونهای نوزاد ساخت كه صورتی با چشمان درشت و مشخص داشتند. یك بدل از سیم لخت تهیه شده بود و دیگری از سیم كه با پارچههای نرم پوشیده شده بود. وی میمونهایش را به دو گروه تقسیم كرد: یك گروه به صورت دورهای از سینه « مادر» پارچهای با بطری تغذیه میشدند؛ و گروه دیگر از بطری تعبیه شده در سینه مادر سیمی تغذیه میشدند. فرضیهای كه میبایست آزمایش میشد این بود كه بدلهای پارچهای حتی برای میمونهایی كه با مادر سیمی تغذیه می شدند، ممكن است تقویت كننده باشند. برای جمعآمدی دادهها، هارلو میزان زمانی را كه هر بچه روی یك هر كدام از دو بدل میگذرانند اندازه گرفت. اصلاً تعجب برانگیز نبود میمونهایی كه مادر پارچهای به آنها شیر میداد، به او چسبیده مادر سیمی غذا ندهنده را نادیده میگرفتند. اما، میمونهایی كه مادر سیمی به آنها غذا میداد بیش از دقایقی كه نیاز به خوردن شیر داشتند علاقهای به ماندن در نزد وی نداشتند و فقط موقعی به طرف مادر سیمی میرفتند كه گرسنگی آنها را مجبور میكرد. در مورد مادر سیمی غذا دهنده9 نه دلبستگی و نه عشق مشاهده نشد، اما مادر پارچهای ظاهرآً موفق به جذب محبت نوزادان شده بود ( به نمودار مراجعه كنید).
این واكنش چنان قوی بود كه هارلو احتمال داد كه مادرهای بدل پارچه همانند مادر واقعی می توانند در هنگام ترس موجب آرامش و احساس امنیت بچه میمونها شوند. وی آزمایش دیگری ترتیب داد، كه در آن یك اسباببازی ناآشنا مكانیكی را داخل قفس میمون با مادر پارچهای قرار داد. بچه میمون به سرعت در آغوش مادر پارچه ای آرامش و راحتی خود را بازیافت، و سعی كرد كه با یك دست به او آویزان شده بعد با كمرویی با دست دیگر به اكتشاف شیء جدید پرداخت. مادران سیمی چنین آرامش و اطمینانی را فراهم نیاورند. بچه میمونهایی كه با چنین شرایطی بدون حضور مادر پارچهای مواجه شدند علایم آشكار ترس را نشان دادند ـ یخ كردن، جیغ كشیدن، لرزیدن، قایم شدن، ادرار كردن. به نظر میرسد كه ایفای نقش مادری در اصل غذا دادن نیست، بلكه لمس كردن، آرامش دادن، و بغل كردن و نگه داشتن است كه هارلو آن را « تسلی تماس جویانه»10 یا « عشق» نامید ( هارلو، 1985 ).