معنای واقعی هنر و هنرمند
عاشق ورنه و نظر بازم و می گویم فاش تا بدانی كه به چندین هنر آراسته ام عوام عیب ام كنند كه عاشقی همه عم كدام عیب كه سعدی همین هنر دارد با گذر از مكتب ها و سبك های فكری فرهنگی و با همة تعاریفی كه متفكران و فیلسوفان از هنر و عوالم هنری كرده اند هنر، شاید به دلیل بازگشت اش به حس انسانی و شاید به خاطر تكیه اش بر شهود و مكاشفه كارآیی بسیار در انت |
دسته بندی | علوم انسانی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 134 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 83 |
و فلسوف و فلسفه چه حق دارد كه از امری والاتر از خود سخن گوید. آیا فیلسوف همان نیست كه در زندان فلسفه، در همان غاری بسر می برد كه افلاطون ما را از ظلمت آن
می ترساند؟
جایی كه از حقیقت جز در پیكره سایه هایی بر دیوار نمی توان با خبر شد؟ آیا هنرمند آن زندانی رها شدة آن غار نیست كه به یاری شهود هنری با نور حقیقی جهان آشنا شده است و برای دیگران خبر از حقیقت آورده، پس چرا باید وقت خود را با خواندن بحث و جدل در مورد انواع فلسفه هایی بپردازیم كه در آستانة كشف حقیقت متوقف شده اند؟
هنرمندان به اعتباری هرگز به دنبال فلسفه نیستند، آنها تنها سعی می كنند كه در تكنیك كار خویش مهارت بیشتری كسب كنند، ولیكن آنچه در تكنیك و قالب كار هنری آنها به مثابه محتوا اظهار می شود چیست اگر فلسفه نیست؟
معمول است كه انسان را به دو ساحت مجزا و مستقل از یكدیگر تقسیم می كنند عقل و احساس. آنگاه عقل را متعلق به ساحت عقل می دانند و هنر را متعلق به ساحت احساس و نسبت و رابطه عقل و احساس را مغفول باقی می گذارند. ساحت عمل و ساحت نظر را از یكدیگر مجزا كرده اند ومیان آن دو را چنان شكاف عظیمی انداخته اند كه هرگز پر نمی شود، حال آنكه نظر و عمل انسان در اصل و منشأ كند و گرنه هیچ عملی را نمی توان منتسب به كسی دانست.
از منطق نمی توان انتظار داشت كه امور از یكدیگر انتزاع نكند و اعتبارات مختلف را برای واقعیت قائل نشود. خطای كار از آنجا آغاز می شود كه برای این اعتبارات و انتزاعات مستقل از یكدیگر ، قائل به اصالت و حقیقت شویم... این خطاست كه به منطقی منتهی می شود و علم و حكمت و فلسفه و سیاست و دین، یعنی مظاهر مختلف حقیقت واحد، به مثابه حقیقتی مستقل از یكدیگر اعتبار می شوند و اشتراك و اتفاقشان در اصل و منشأ مورد غفلت قرار می گیرد. خطایی نیست اگر عقل ظاهر به انتزاع ماهیت از وجود بسنده كند، اگر چه در نفس الامر ، وجود و ماهیت عین یكدیگراند و لكن خطا آنجاست كه برای این اعتبار ذهن محض به اشتباه، اصالتی در وجود قائل شویم وفراموش كنیم كه اصلاً وجود و ماهیت دو اصطلاح مربوط به منطق و فلسفه هستند و در نفس الامر چیزی به اسم ماهیت و مستقل از وجود، موجود نیست.
اشتباهی كه بسیار غریب می نماید اما مالاسف رخ داده است، این است كه بشر برای اعتبارات ذهن خویش ، در واقعیت خارج، حقایقی مستقل از یكدیگر قائل شده است، با غفلت كامل از این امر كه این اعتبارات ذهنی و منطقی هستند و عالم با همة تحولات و تغییرات و تبدیلات خویش،دارای حقیقت ثابت و واحد هستند وهمین حقیقت است كه در دین ظهوری تمام و كمال دارد و در علم و در فلسفه و حكمت و هنر نیز به انحای مختلف ظهور یافته است. پس دین جامع همة مراتب و مظاهر دیگر حقیقت است و رابطة آن با علوم و معارف و هنر نه عرضی، كه طولی است.