حافظ
حافظ شیرازی ، شمس الدین محمد شاعرسال و محل تولد 726 هق شیراز سال و محل وفات 791 ه ق شیراز زندگینامه شمس الدین محمد حافظ ملقب به خواجه حافظ شیرازی و مشهور به لسان الغیب از مشهورترین شعرای تاریخ ایران و از تابناكترین ستارگان آسمان علم و ادب ایران زمین است كه تا نام ایران زنده و پابرجاست نام وی نیز جاودان خواهد |
دسته بندی | علوم انسانی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 11 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 14 |
) دوران جوانی این شاعرگران مایه مصادف بود با افول سلسله محلی اتابكان سلغری فارس و این ایالات مهم به تصرف خاندان اینجو، از عمال ایلخانان مغول، در آمده بود. حافظ كه در همان دوره به شهرت والایی دست یافته بود موردتوجه و عنایت امرایاینجو قرار گرفت و پس از راه یافتن به دربار آنان به مقامی بزرگ نزد شاه شیخ جمال الدین ابواسحاق حاكم فارس دست یافت. دوره حكومت شاه ابو اسحاق اینجو توأم با عدالت و انصاف بود و این امیر دانشمند و ادب دوست در دوره حكمرانی خود كه از سال 742 تا 754 ه. ق بطول انجامید در عمرانی و آبادانی شیراز و آسایش و امنیت مردم این ایالت بویژه شیراز كوشید. حافظ نیز از مرحمت و لطف امیر ابو اسحاق بهرهمند بود و در اشعار خود با ستودن وی درالقابی همچون (جمال چهره اسلام) و (سپهر علم و حیاء) حقشناسی خود را نسبت به این امیر نیكوكار بیان داشت.(3) پس از این دوره صلح و صفا امیر مبارز الدین مؤسس سلسله آل مظفر در سال 754 ه.ق بر امیر اسحاق چیره گشت و پس از آنكه او را در میدان شهر شیراز به قتل رساند حكومتی مبتنی بر ظلم و ستم و سختگیری را در سراسر ایالت فارس حكمفرما ساخت. امیر مبارز الدین شاهی تندخوی و متعصب و ستمگر بود و بویژه در امور دینی ومذهبی بر مردم خشونت بسیاری جاری نمود. در دوره حكومت وی مردم از بسیاری از آزادیها و مواهب طبیعی خود محروم شدند و امیر خود را مسلمانی متعصب جلوه میداد كه درصدد جاری ساختن احكام اسلامی است. این گونه اعمال با مخالفت و نارضایتی حافظ مواجه گشت و وی با تاختن بر اینگونه اعمال آن را ریاكارانه و ناشی از خشك اندیشی و تعصب مذهبی قشری امیر مبارز الدین دانست. سلطنت امیر مبارز الدین مدت زیادی به طول نیانجامید و در سال 759 ه.ق دو تن از پسران او شاه محمود و شاه شجاع كه از خشونت بسیار امیر به تنگ آمده بودند توطئهای فراهم آورده و پدر را دستگیر كردند و بر چشمان او میل كشیدند.(4) شاه شجاع و شاه منصور از دیگر امرای آل مظفر همعصر با حافظ بودند و به سبب از بین بردن مظاهر تعصب و خشك اندیشی در شیراز و توجه به بازار شعر و شاعری مورد توجه حافظ قرار گرفتند. این دو امیر نیز به نوبه خود احترام فراوانی به خواجه میگذاشتند واز آنجا كه بهرهای نیز از ادبیات و علوم داشتند شاعر بلند آوازه دیار خویش را مورد حمایت خاص خود قرار دادند.(5)اواخر زندگی شاعر بلند آوازه ایران همزمان بود با حمله امیر تیمور و این پادشاه بیرحم و خونریز پس از جنایات و خونریزیهای فراوانی كه در اصفهان انجام داد و از هفتاد هزار سر بریده مردمان شوریده بخت آن دیار چند مناره ساخت روبه سوی شیراز نهاد. داستان ملاقات تاریخی و عبرت انگیز خواجه حافظ با تیمور نیز اگر صحت و اعتبارداشته باشد ظاهرا در سال 790 ه. ق و یك سال پیش از مرگ شاعر نامدار صورت گرفته است. براساس این داستان پس از آنكه دروازههای شیراز به روی مؤسس سلسله تیموریان گشوده شد امیر تیمور قاصدی را به نزد حافظ فرستاد و او را به نزد خود خواند و گفت: من اكثر ربع مسكون را با این شمشیر مسخر ساختم و هزاران جای و ولایت را ویران كردم تا سمرقند و بخارا را كه وطن مألوف و تختگاه من است آبادان سازم و تو آن گاه به یك خال هندوی ترك شیرازی سمرقند و بخارای ما را در یكی از ابیات خود به فروش میرسانی.(6) گویند خواجه زیركانه در جواب وی به فقر و نداری خود اشاره كرده و میگوید: ای سلطان عالم از این بخشندگی است كه بدین روز افتادهام. این پاسخ زیبا وشوخ طبعانه مورد پسند تیمور واقع میگردد و او را مورد عنایت خود قرار میدهد. مرگ خواجه یك سال پس از این ملاقات صورت گرفت و وی در سال 791 ه.ق در گلگشت مصلی كه منطقهای زیبا و باصفا بود و حافظ علاقه زیادیبه آن داشت به خاك سپرده شد و از آن پس آن محل به حافظیه مشهور گشت. نقل شده است كه در هنگام تشییع جنازه خواجه شیراز گروهی از متعصبان كه اشعار شاعر و اشارات او به می و مطرب و ساقی را گواهی بر شرك و كفروی میدانستند مانع دفن حكیم به آیین مسلمانان شدند. در مشاجرهای كه بین دوستداران شاعر و مخالفان او در گرفت سرانجام قرار بر آن شد تا تفألی به دیوان خواجه زده و داوری را به اشعار او واگذارند. پس از باز كردن دیوان اشعار این بیت شاهد آمد: قدیم دریغ مدار از جنازه حافظ/ كه گرچه غرق گناه است میرود به بهشت / *** حافظ بیشتر عمر خود را در شیراز گذراند و برخلاف سعدی به جز یك سفر كوتاه به یزد و یك مسافرت نیمه تمام به بندر هرمز همواره در شیراز بود و از صفا و زیبایی شهر محبوبش و اماكن تفریحی آن همچون گلگشت و آب ركنآباد لذت میبرد. وی در دوران زندگی خود به شهرت عظیمی در سرتاسر ایران دست یافت و اشعار او به مناطقی دور دست همچون هند نیز راه یافت. نقل شده است كه وی مورد احترام فراوان سلاطین آل جلایر و پادشاهان بهمنی دكن هندوستان قرار داشت و سلاطینی همچون سلطان احمد بن شیخ اویس بن حسن جلایری (ایلكانی) ومحمود شاه بهمنی دكنی با احترام زیاد او را به پایتختهای خود دعوت كردند. حافظ تنها دعوت محمود شاه بهمنی را پذیرفت و عازم آن سرزمین شد ولی چون به بندر هرمز رسید و سوار كشتی شد طوفانی درگرفت و خواجه كه درخشكی آشوب و طوفان حوادث گوناگونی را دیده بود نخواست خود را گرفتار آشوب دریا نیز سازد از این رو از مسافرت پشیمان شد. شهرت اصلی حافظ و رمز پویایی جاودانه آوازه او به سبب غزلسرایی و سرایش غزلهای بسیار زیباست. غزل بویژه نوع عارفانه آن توسط حافظ به اوج فصاحت و بلاغت و ملاحت رسید و او جدای از شیرینی و سادگی و ایجاز، روح صفا و صمیمیت را در ابیات خود جلوهگر ساخت. خواجه شیراز در غزلیات خود تمامی منویات قلبی خویش نظیر عشق به حقیقت و یكرویی و وحدت و وصال جانان و از سوی دیگر خشم و تنفر خود را در مقابل اختلاف و نفاق، ریا و تزویر و ستیزگیهای قشری بیان كرده است. در غزلیات زیبای حافظ كه از همه حیث اوج غزل فارسی محسوب میشود كلمات و تعبیرات خاصی وجود دارد و خواجه كه خود مبتكر این سبك است از آن طریق مقصود خود را بیان داشته است. كلمات و عباراتی همچون طامات، خرابات، مغان، مغبچه، خرقه، سالوس، پیر،هاتف، پیر مغان، گرانان، رطل گران، زنار، صومعه، زاهد، شاهد، طلسمات، شراب و... از این گونهاند كه هر یك بیانگر قریحه عالی و روح لطیف و طبع گویا و فكر دقیق و ذوق عارفانه و عرفان عاشقانه وی است. خواجه در اشعارش اغلب از خود به عنوان رندی پاك باخته و بینیاز یاد كرده كه با همه هشیاری و دانایی به آداب و رسوم و مقررات اجتماعی بیاعتناست. وی از ریا و تزویر زاهدان درونی در رنج و اضطراب است و حتی صوفیان ریایی را كه به طریقت حافظ انتساب میورزند ولی اهل ظاهر بوده و در ژنده پوشی و قلندری تظاهر میكنند سخت سرزنش میكند و در اشعار خود دام حیله و تزویر این ظاهر پرستان را پاره میسازد. لسان الغیب با بهرهگیری از برخی تشبیهات معمول شاعران همچون تشبیه زلف به كفر و زنجیر وسنبل و دام، تشبیه ابرو به كمان، تشبیه قد به سرو، صورت به چراغ و گل و ماه و دهان به غنچه و پسته و... ناپدیداری اوضاع زمان، بی دوامی قدرت و شكوه و جلال پادشاهان و لزوم دل نبستن به مظاهر دنیوی را متذكر میشود. حافظ معتقد است آدمیان باید از زیباییها و خوشیهای طبیعت و لحظههای خوش محبت و دوستی و صفا و صمیمیت برخوردار شوند و عمر كوتاه خود را با شادی و شادكامی سپری سازند. خواجه حقیقت هستی را خدای تعالی میداند كه در این جهان جلوه كرده است و مظهر او را عشق معنوی و دل آدمی میداندكه در همه جا با خود آدمیان است و برای دریافتن سر وجود او باید به حقیقت نفس پی برد. شاعر در برخی از اشعار خویش گوش خود را به پیام اهل راز و صدای هاتف و پند پیر و سخن كاردان و ناله رباب و چنگ باز نموده است وحقایقی از زبان اینان كه در حقیقت همه از یك زبان گویند میشنود و از عالم حال رو به زاهدان پرقیل و قال كرده رندانه سخنها میگوید. حافظ در جای دیگر از اصطلاحات باده و می و میكده در بیان مقاصد عرفانی خود سود میجوید; مقصود او از می و میخوارگی در مواردی همانا تازیانهای است كه برای پرده دری از روحانیون ریایی عوام فریب به كار میرود و میكده واقعی را درگاه حق میداند كه مستی عارفان از آنجاست و برای رسیدن و نایل آمدن بهآن رنجها میكشند و اشكها میریزند و خاك راه معرفت را به رخسار میسایند. خواجه بزرگ شعر و ادب میپرستی را آن میداند كه آدمی را از خود بیخود میكند و آن را در مقابل خودپرستی به كار میبرد و عشقورزی و بادهگساری عارفان را حقپرستی و گذشتن از حرص و شهوت و آرزوی وصال حقیقت میداند كه حاضرند در راه حق رنج برند و درد كشند و شكایتی نكنند. وی عشق عارف را عشقی معنوی میداند كه جوینده آن سعی دارد خود را از چاه طبیعت بیرون برد و در بحر عمیق عشق حق كه كرانه ندارد غرق شود.