مولانا
مولانا نه برای شعر گفتن، خود را به زحمت میاندازد و نه دیگران را زحمت میدهد كه وی را به عنوان شاعر بپذیرند و حال آنكه برجستگیهای شعری او از هر شاعر دیگر بیشتر و بهتر و بالاتر است، در شعر مولانا خواصی است كه در شعر هیچ شاعری شاید یافت نشود این نیز گفتنی است كه بسیاری، بسیار شعر میگویند اما هرگز به عنوان شاعر، با وجود شعرهای زیاد، شناخته نمیشوند |
دسته بندی | زبان و ادبیات فارسی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 16 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 20 |
من از كجا، شعر از كجا؟ ولله كه من از شعر بیزارم و پیش من از این بدتر چیزی نیست؛ و نیز در همانجا باز میگوید: در ولایت و قوم ما از شاعری ننگتر كاری نبود.[1]
و اگر به كسی چون او شاعر بگوییم در حقش جفا كردهایم، كه او شاعر نیست و اگر برای آنكه شعر میگوید و در جهان ادب به عنوان شاعر شناخته شده است شاعر نگوییم باز در حقش جفا كردهایم. در آنجا با گفتن و در اینجا با نگفتن!
واقع این است كه شأن مولانا هزاران بار بیشتر از آن است كه شاعرش بدانیم و به شعر و شاعری توصیفش كنیم كه او بدنبال شعر نیست و هرگزدر پی ساختن «قافیه» كه همه اندیشه و ذهن شاعر است نمیگردد. او به فنونی آراسته است كه شاعران ندارند و غیر از فنون شعرا در خود هزاران هنر سراغ دارد، هنرهایی كه در كمتر كسی یافت میشود.
شعر چه باشد بر من تا كه از آن لاف زنم
هست مرا فن دگر غیر فنون شعرا
شعر چو ابریست سیه من پس آن پرده چومه
ابر سیه را تومخوان ماه منور به سماء[2]
اگر به نظر اوست، قافیه و بیت و غزل را هیچ میشمارد و همه را یكجا بدست سیلاب میسپارد.
رستم از این بیت و غزل ای شه و سلطان ازل
مفتعلن مفتعلن مفتعلن كشت مرا
قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر
پوست بود پوست بود در خور مغز شعرا[3]
بر این اساس او نمیتواند و نمیخواهد كه شاعر باشد، چگونه میتوان او را شاعر دانست در حالی كه او خود مغز شعرا را در خورپوست تلقی میكند و از عروض و قافیه به واقع ناخوش میشود و از آن خود را در زحمت مییابد. اما نكتهای كه هست این كه قدرت روحی او به گونهای است كه شعر و قافیه و غزل و لفظ موزون را خلق میكند، سخن گفتن او به خودیخود شعر و موزون است و لذا او نه تنها دنبال قافیه نمیرود بلكه همواره به قدرت روحی و جاذبههای باطنی این قافیه است كه به دنبال لفظ او كشیده میشود.