اندیشه ی سیاسی بنیان گذار انقلاب اسلامی
نقش مردم در حكومت اسلامی از جمله مباحث مهم در مقوله حكومت دینی، نقش مردم در حكومت اسلامی است تبیین دقیق این موضوع و تعیین شایسته جایگاه مردم در حكومت اسلامی، در عصر تبلیغ ایدئولوژیهای مردمسالار و طرح حاكمیت بلامنازع نظامهای به اصطلاح دموكراتیك در جهان، وظیفه خطیر اندیشمندان اسلامی است سؤال اساسی در این زمینه این است كه چه رابطهای بین خواست و ن |
دسته بندی | علوم انسانی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 40 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 48 |
یكی از چیزهایی كه رضایت عموم بدان بستگی دارد اینست كه حكومت با چه دیدهای به توده مردم و به خودش نگاه میكند؟ با این چشم كه آنها برده و مملوك و خود مالك و صاحب اختیار است؟ یا با این چشم كه آنها صاحب حقاند و خود تنها وكیل و امین و نماینده است؟ در صورت اول هر خدمتی انجام دهد از نوع تیماری است كه مالك یك حیوان برای حیوان خویش، انجام میدهد و در صورت دوم از نوع خدمتی است كه یك امین صالح انجام میدهد. اعتراف حكومت به حقوق واقعی مردم و احتراز از هر نوع عملی كه مشعر بر نفی حق حاكمیت آنها باشد، از شرایط اولیه جلب رضا و اطمینان آنان است.
در قرون جدید، چنانكه میدانیم، نهضتی بر ضد مذهب در اروپا بر پا شد و كم و بیش دامنهاش به بیرون دنیای مسیحیت كشیده شد، گرایش این نهضت به طرف مادیگری بود. وقتی كه علل و ریشههای این امر را جستجو میكنیم میبینیم یكی از آنها نارسایی مفاهیم كلیسایی، از نظر حقوق سیاسی است. در باب كلیسا و همچنین برخی فیلسوفان اروپایی، برخی پیوند تصنعی میان اعتقاد به خدا از یك طرف و سلب حقوق سیاسی و تثبیت حكومتهای استبدادی از طرف دیگر، برقرار كردند. طبعاً نوعی ارتباط مثبت میان دموكراسی و حكومت مردم بر مردم و بیخدایی فرض شد. چنین فرض شد كه یا باید خدا را بپذیریم و حق حكومت را از طرف او تفویض شده به افراد معینی كه هیچ نوع امتیاز روشنی ندارند تلقی كنیم و یا خدا را نفی كنیم تا بتوانیم خود را ذی حق بدانیم.
از نظر روانشناسی مذهبی، یكی از موجبات عقبگرد مذهبی، این است كه اولیاء مذهب میان مذهب و یك نیاز طبیعی، تضاد برقرار كنند، مخصوصاً هنگامی كه آن نیاز در سطح افكار عمومی ظاهر شود. درست در مرحلهای كه استبدادها و اختناقها در اروپا به اوج خود رسیده بود و مردم تشنه این اندیشه بودند كه حق حاكمیت از آن مردم است، كلیسا یا طرفداران كلیسا و با اتكاء به افكار كلیسا، این فكر عرضه شد كه مردم در زمینه حكومت، فقط تكلیف و وظیفه دارند نه حق، همین كافی بود كه تشنگان آزادی و دموكراسی و حكومت را برضد كلیسا، بلكه بر ضد دین و خدا بطور كلی برانگیزد»[1]