داستان زندگی امام حسین (ع)
تولد و كودكی امام حسین ( ع) قلب مرد به تپش افتاده بود با سرعت كوچه های شهر مدینه را پشت سر می گذاشت تا هر چه زودتر خود را به پیامبر برساند دوست داشت اولین كسی باشد كه آن خبر مهم را به رسول خدا می رساند در راه هر كه را می دید ، سرا غ پیامبر را می گرفت تا آنكه چشمش از دور به حضرت رسول افتاد با عجله خود را به پیامبر رساند در حالی كه عرق از سر |
دسته بندی | علوم انسانی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 14 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 30 |
یكی از آن وقایع آموزنده برای حسن و حسین «ع» مربوط به زمانی است كه جدشان حضرت محمد «ص» به مسافرت رفته بودند و مادرشان حضرت زهرا «ع» با پولی كه از همسرش علی «ع» گرفته بود به بازار رفت و با آن یك پرده و دو دستبند نقره خرید. حضرت زهرا «ع» یكی از دستبندها را به دست حسن كرد و دیگری را به دست حسین . پرده زیبایی را هم كه خریده بود، بر درخانه آویخت مدتی گذشت. پیامبر از سفر بازگشت ویكسر به در خانة دخترش آمد تا بعد از مدتها دیداری داشته باشد. حضرت فاطمه«ع» ازخوشحالی دوید تا رسول خدا را در آغوش یگیرد؛ اما دید پدرش رفته است. بسیار غمگین و افسرده شد وبه فكر فرو رفت. با خودش گفت حتماً پدرم از چیزی ناراحت شده است. زود پردة گران قیمت را برداشت و با مهربانی دستبندها را از دست حسن وحسین بیرون آورد و به آنان گفت : « عزیزان من ! این دستبندها و پرده را پیش پدر بزرگتان ببرید. رسول خدا اكنون در مسجد نشسته است.» وقتی حسن و حسین وارد مسجد شدند، پیامبر سخن خود را قطع كرد. حسن و حسین را روی زانوهای مبارك نشاند و نوازش كرد. بعد دو نفر فقیر را صدا زد و دستبندها را به آنها بخشید. سپس نگاهی به جمعیت حاضر در مسجد انداخت و دونفر دیگر را كه لباسی پاره و مندرس به تن داشتند صدا زد ، پرده ها را دو تكه كرد به آنها داد تا برای خود لباسی آماده كنند.